part 18
جونگین = اره فیلیکس درست شنیدی...
فیلیکس = خبراییه...//لبخند شیطانی//
یوری = این روانی رو ول کنید بابا ...خل شده ...به بابام میگه دوست پسرمه ...
جونگین = لطفا بگو که از بابات کتک خرد ..
هان = نه خیر ...پدرش ازم تعریف کرد ...
جونگیم = یوری ...بگو که الکیه ...
یوری = نخیر ....متاسفانه حقیقت داره ....
جونگین = یوری ... تو واقعیت که همچین چیزی وجود نداره ...
فیلیکس = هوی ...جونگین ..چرا انقدر پی گیری ...نکنه از یوری خوشت اومده ...
جونگین = چرا چرت و پرت میگی ...اصلا مگه من از تو پرسیدم ...
یوری = هی بچه ها من اینجام ها ....حداقل این حرف ها رو پشت سرم بگید ...نه جلو روم ...
جونگین = چی شده ....میترسی یهو هممون بهت ....چیز کنیم ...
یوری = چی ....اولا از خودم مطمئنم ...اصلا نمیتونید نزدیکم شید ...وگرنه اون بلایی که شر چان و اکیپش اومد سر شماها میاد ...بعدشم احساس خطر کنم ...از ینجا با هر بهونه ای میرم ...
هان = چی ...تو غلط میکنی به دوست دختر من نزدیک میشی ...
یوری = هان خفه شو ...اگه یه بار دیگه منو دوست دختر صدا کنی ...ناکارت میکنم ...بعدشم میرم ..
هان = باشه باشه ...غلط کردم ...
فیلیکس = بچه ها یه بار یوری بهمون اعتماد کرد ...تورو خدا پشیمونش نکنید ..ادم باشید ...
///ساعت ها میگذره و حدودا ساعت دو نصفه شبه ...///
یوری = هی بچه ها دیر وقته من دیگه باید برم ..
جونگین = هی هی ...کجا خیلی دیره ...
فیلیکس = راست میگه امشبو بمونید ...با هم میخوابیم ...
هان = هر چی یوری بگه ....
یوری = امممم نمیدونم ...بزارید به پدر و مادرم خبر بدم ...الان میام ...
//بعد از چند دقیقه میاد پیش بچه ها //
فیلیکس = چی شد یوری ...
فیلیکس = خبراییه...//لبخند شیطانی//
یوری = این روانی رو ول کنید بابا ...خل شده ...به بابام میگه دوست پسرمه ...
جونگین = لطفا بگو که از بابات کتک خرد ..
هان = نه خیر ...پدرش ازم تعریف کرد ...
جونگیم = یوری ...بگو که الکیه ...
یوری = نخیر ....متاسفانه حقیقت داره ....
جونگین = یوری ... تو واقعیت که همچین چیزی وجود نداره ...
فیلیکس = هوی ...جونگین ..چرا انقدر پی گیری ...نکنه از یوری خوشت اومده ...
جونگین = چرا چرت و پرت میگی ...اصلا مگه من از تو پرسیدم ...
یوری = هی بچه ها من اینجام ها ....حداقل این حرف ها رو پشت سرم بگید ...نه جلو روم ...
جونگین = چی شده ....میترسی یهو هممون بهت ....چیز کنیم ...
یوری = چی ....اولا از خودم مطمئنم ...اصلا نمیتونید نزدیکم شید ...وگرنه اون بلایی که شر چان و اکیپش اومد سر شماها میاد ...بعدشم احساس خطر کنم ...از ینجا با هر بهونه ای میرم ...
هان = چی ...تو غلط میکنی به دوست دختر من نزدیک میشی ...
یوری = هان خفه شو ...اگه یه بار دیگه منو دوست دختر صدا کنی ...ناکارت میکنم ...بعدشم میرم ..
هان = باشه باشه ...غلط کردم ...
فیلیکس = بچه ها یه بار یوری بهمون اعتماد کرد ...تورو خدا پشیمونش نکنید ..ادم باشید ...
///ساعت ها میگذره و حدودا ساعت دو نصفه شبه ...///
یوری = هی بچه ها دیر وقته من دیگه باید برم ..
جونگین = هی هی ...کجا خیلی دیره ...
فیلیکس = راست میگه امشبو بمونید ...با هم میخوابیم ...
هان = هر چی یوری بگه ....
یوری = امممم نمیدونم ...بزارید به پدر و مادرم خبر بدم ...الان میام ...
//بعد از چند دقیقه میاد پیش بچه ها //
فیلیکس = چی شد یوری ...
- ۷.۸k
- ۳۱ اردیبهشت ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط